تبار و نژاد
عابس فرزند ابی شبیببنشاکری است و از طایفه بنیشاکر شمرده میشود که در حقیقت تیرهای از طایفه همدان است. این طایفه از جمله قبایلی بودند که اخلاص و وفاداریشان به علی علیه السلام بسیار مشهور است و همین اخلاص و ولایشان باعث آن همه رشادتها و فداکاری ها در جنگ صفین بود. امیرمومنان علیه السلام در تقدیر و ستایش از بنیشاکر در صفین فرمود: «لو تمت عدتهم ألفًا لعُبِد الله حق عبادته؛ اگر عده آنها به هزار می رسید، خداوند به حقیقت عبادت می شد.»
عابس از رجال شیعه، رئیس، شجاع، خطیب، عابد و متهجد بوده است و به نقل شیخطوسی، یکی از یاران امام حسین علیه السلام که در کربلا همراه آن حضرت به شهادت رسیده است و در زیارت ناحیه و رجبیه بر او سلام داده شده.
ویژگیها و فضایل
وی دلیر و مبارز، سخنور و شاعر، شب زندهدار و عابد، محبوب و سرشناس، حافظ قرآن، صاحب سرّ امیرالمومنان، از اصحاب امیرالمومنان در نبرد صفّین، شخصی مدیر و مدبّر، دوستدار اهلبیت و صبور در سختیها و بصیر در امر دین و دنیا و شناخت دشمنان بود. وی را حافظ و حامل حدیث و راوی حدیث در کوفه میشناختند و شیعیان از وی کسب حدیث و علم میکردند.
همراهی با علی علیه السلام در جنگ صفین
عشق و ولایی که عابس به اهل بیت (علیهمالسلام) و خصوصا علیبنابیطالب علیه السلام داشت، وی را بر آن داشت تا ندای امامش را لبیک گفته، در جنگ صفین حضور یابد و نقش به سزایی داشته باشد. و هنگامی که با دشمن خدا در کربلا به جنگ میپردازد، ربیعبنتمیم همدانی به یاد دلاوریهایش در جنگ صفین میافتد و چنین میگوید: وقتی عابس را دیدم به طرف ما میآید، وی را شناختم; زیرا قبلا او را در مغازی و جنگها و خصوصا در جنگ صفین دیده بودم و از شجاعترین مردم بود…
مجروحیت از ناحیه پیشانی در جنگ
بسیاری از تاریخنویسان به تبعیت از طبری نوشتهاند که بر پیشانی عابسبنابیشبیب اثر ضربتی بود؛ این ضربت در جنگ صفین در رویارویی و جنگ با دشمنان خدا وارد شده است این ضربت به پیشانی عابس اصابت کرده که نشان دهنده شجاعت و دلیری این مرد بزرگ و قهرمان بوده است.
نقش عابس در حوادث کوفه
تاریخ به خوبی نشان میدهد که عابس از کسانی نبود که خود را از حرکت و قیام مردم در کوفه دور بدارد. او با داشتن سوابق درخشان در جنگ صفین بار دیگر با آمدن سفیر و نماینده امام حسین علیه السلام در کوفه به وظیفه اسلامی خود که حمایت از مسلمبنعقیل بود عمل کرد.
دونکتهای که مورخان در این راستا ثبت کردهاند، عبارتند از:
- سخنان پرشور در تایید مسلم
پس از ورود مسلمبنعقیل به کوفه و استقرار در منزل مختاربنابیعبیده و قرائت نامه امامحسین علیه السلام بر شیفتگان ابیعبدالله علیه السلام عابس از جای بر میخیزد و در آن جمعی که برای بیعت حضور پیدا کرده بودند، چنین اظهار میکند:
اما بعد، من خبر نمیدهم شما را از مردم و نمیدانم چه در دل ایشان است و مغرور نمیشوم شما را به ایشان، به خدا سوگند که من خبر میدهم شما را از آنچه که نفس خود را برآن آماده کردهام، به خدا قسم که جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانید و کارزار خواهم کرد، البته با دشمنان شما. و پیوسته در یاری شما شمشیر میزنم تا خدا را ملاقات کنم و مزد از کسی نخواهم جز از خدا.
این سخن چنان در دیگران اثر گذاشت که بلافاصله حبیببنمظاهر از جای برخاسته، سخنان عابس را چنین تایید میکند: خدا تو را رحمت کند ای عابس، همانا آنچه را در دل داشتی، به بیان کوتاهی ادا کردی، قسم به خدا، من نیز با تو هم عقیدهام.
اينگونه سخنرانى عابس در برابر مسلم در آن انجمن:
هم خدمت به مافوق است و هم به مادون
و هم به همگان وظيفه مىآموزد و زبان به دهان آنان مىگذارد، دستور به آنها مىدهد و حرارت مىبخشد. براى مافوق همينگونه سخن، كار چندين داعى و مبلّغ را انجام مىدهد.
2. پیک مسلم به امام حسین علیه السلام
نقش دوم عابسبنابیشبیب این بود که وی ماموریت یافت، نامه حضرت مسلمبنعقیل را که درباره اوضاع کوفه و بیعت آنها نوشته بود، به مکه خدمت امام حسین علیه السلام ببرد. عابس در مکه ماند و با کاروان امام حسین علیه السلام بود تا همراه آن حضرت وارد کربلا شد.
نقش عابس در کربلا
همانگونه که از بیانات عابسبنابیشبیب پیدا بود، وی خود را آماده فداکاری و جانبازی در راه سبط پیامبر و تحقق آرمانهای آن حضرت کرد. بدینجهت دست از همه چیز شسته و با حضرت به کربلا رفت تا این عقیده راسخ را به اثبات برساند و جانش را فدای ابیعبدالله علیه السلام کند.
تشویق عابس از شوذب
در روز عاشورا شوذب (آزاد شده عابس) را که همراه خود به کربلا آورده بود مخاطب قرار داده، میگوید: ای شوذب! امروز چه در خاطر داری؟ شوذب گفت: میخواهی چه در خاطر داشته باشم؟ قصد کردهام با تو در رکاب پسر پیامبرخدا (ص) مبارزه کنم تا کشته شوم. عابس گفت:گمان من هم به تو همین بود.
اينك به نزد ابىعبدالله (عليه السلام) برو تا تو را به حساب آورد و من نيز در ثواب شهادت تو شريك باشم، و اگر هر كس ديگرى از عزيزانم نزدم بود، دوست داشتم كه قبل از من به شهادت برسد تا در اجر شهادتشان شريک باشم، امروز روز تحصيل ثواب است و بعد از اين عملى نخواهيم داشت. شوذب خدمت حضرت شتافت و پس از رخصت میدان رفتن، سلام وداع گفته، روانه میدان شد و جنگید تا به فیض شهادت نائل آمد.
آخرین دیدار و آخرین سخن با معشوق
پس از شهادت شوذب، عابسبنابیشبیب نزد امام شتافته، نخست سلام کرد و سپس عرضه داشت: یا اباعبدالله! هیچ آفریدهای چه نزدیک و دور، چه خویش و بیگانه در روی زمین در نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر قدرت داشتم این ظلم و ستم و کشتن را از تو دفع کنم… در آن سستی نمیکردم و آن را به پایان میرسانیدم. آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت: گواه باش که من بردین تو و دین پدرت هستم. سپس راهی میدان شد.
عابس در میدان نبرد
هنگامی که عابسبنابیشبیب پا به میدان نبرد گذارد در حالی که ضربتی بر پیشانی او رسیده بود، ربیعبنتمیم که مردی از لشکر عمربنسعد بود. تا نگاهش به عابس افتاد، بیدرنگ او را شناخت و چون سابقه دلاوریهای او را از جنگ صفین در ذهن داشت بیاختیار فریاد زد:
این شیر شیران است، این عابسبنابیشبیب است. هیچ کس به جنگ او نرود و گرنه از جنگ او به سلامت نرهد.
علامه مجلسی اضافه میکند: عابس فریاد می کشید:« آیا مردی نیست که به جنگ من بیاید؟» لشکرابنسعد همچنان از نزدیک شدن به او خودداری میکرد، این کار بر ابنسعد ناگوار آمد. بدین جهت، فریاد کشید: او را سنگباران کنید. سپاه به دستور او از هرسو عابس را سنگباران کردند. عابس که چنین دید زره از تن دور کرد و کلاه خود را ازسر بیفکند. شمشیر به دست، مردانه وارد کارزار شد.
ربیع گوید: چون چنین دیدم، به عابس گفتم: آیا پرهیز نمیکنی و وحشتی نداری که در گرماگرم جنگ سربرهنهای؟! عابس در پاسخ گفت: آنچه از سوی دوست به دوست برسد، آسان است.
ربیع میگوید: به خدا قسم میدیدم که عابس به هر طرف که حمله میکرد، زیاده از دویست تن از پیش او میگریختند و بر روی یکدیگر میریختند مانند گوسفندانی که از گرگ فرار میکنند و او مانند شیر ژیان میزند و میکشد و از چپ و راست میاندازد. او همچنان میغرید و میرزمید تا آن که لشکر از هرسو او را به محاصره خود در آورده و از کثرت جراحت سنگ و زخم شمشیر و سنان وی را از پای در آوردند و به شهادت رساندند.
نزاع برای بریدن سر عابس
پس از شهادت عابس، دشمن به طرف پیکر پاکش شتافته تا سر مقدسش را از بدن جدا کند; اما سخت به نزاع افتادند، زیرا هر یک میخواست خودش این کار را انجام دهد. عمربن سعد که این اختلاف را مشاهده کرد، برای قطع نزاع، خود آمد و سرعابس را از تن جداکرد.
به نقل ربیع، چون سر او را بریدند، جماعتی از دلاوران هریک می خواست کشته شدن عابس را به خود نسبت دهد. عمربن سعد گفت: بی جهت نزاع نکنید؛ زیرا هیچ یک به تنهایی او را نکشته، همگی درکشتن او دست داشتید.
پرتاب کردن سرعابس به سوی امام حسین علیه السلام
گرچه روشن نیست عمر بن سعد از پرتاب کردن برخی سرهای شهدا به سوی امام حسین علیه السلام چه هدفی را دنبال میکرد، اما این روشن است که وی سر مقدس سه تن از شهدا را به طرف امام حسین علیهالسلام پرتاب کرد:
1- عبداللهبنعمیر کلبی
2- عمروبن جناده
3- عابسبنابیشبیب شاکری.
پایان زندگی عابس
این بود خلاصهای از زندگی و راه و روش این مرد باوفا، بااخلاص و این مرد بینظیر و استثنایی. آری، سلام برتو ای عابس، ای که سراسر زندگیات برای ما درس اخلاق بود و راه و رسم زندگی. به آیندگان تفهیم کردی که عبادت و شب زندهداری بدون ولایت اهلبیت (علیهمالسلام) هیچ معنی و مفهومی ندارد و زندگی راهبانهای که در عبادت و گوشهنشینی و کنارهگیری از مردم بدون درک مسائل سیاسی زمان و شناخت ولی امر دوران خلاصه شود، جز زیان و از دست دادن ایمان چیز دیگری در برنخواهد داشت.
مؤسسه نورالیقین
مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی