این دعا در زمره ادعیه منقول از حضرت امام صادق(ع)است که حراست از آن و ذکر مداومش در عصر غیبت تاکید شده است. عالم جلیل ، میرزا محمدبن حسن بن ملاعلی هرندی در سال 1287 ق آن را شرح نموده است و برادر محترم جناب آقای «حسین درگاهی » تصحیح مجدد آن را عرضه داشتند.
و فقره «فاخرجنی من قبری » محصل آن و ثمر آن و حقیقت آن; ظهور حقیقت است; از مظهر آن به وجود. یا به مشخص شدن احوالات او، بعد از وجود که آن هم نوعی (1) وجود (2) است.
و اما خروج از قبر ظاهری ، بعد از ظهور امام خواهد بود، به حکم و مشیت خدا که واسطه آن، امام است. مانند شهادت ظاهری و نصر و عون امام و غیر اینها از صفاتی که سابقا گذشت و تفسیر ظاهری آنها را گفتیم که بعد از ظهور امام، ظاهر خواهد شد.
و معنی «موتزرا کفنی » محصل آن لباسی است که در دنیا، آدمی به جهت قیامت ، پوشانده شده است. و لباس، آن چیزی است که بر روی ظاهر جسد است و ساتر عورت و حفظ کننده از سرما و گرما و باعث تجمل شخص است. نظیر آن ، اعمال خیر و شر است. پس چنانکه لباس، خوب و بد، درست و پاره و سایر انواع را دارد، عمل هم همان آنها را دارد و معلوم است که عمل مطلوب است به جهت آخرت. و الا دنیا به هر قسمی که باشد، می گذرد. پس شباهت تمام فیمابین اعمال و لباس هست و از این جهت خداوند، تقوی را که عمل خیر است، لباس خوانده و فرموده:
«و لباس التقوی ذلک خیر.» (3)
پس یحتمل که مراد حقیقی در «مؤتزرا کفنی » آن باشد که این اعمال من، که از آن جمله ، خواندن این دعا است ; یعنی ثواب آنها، با من باشد. و به واسطه عدم تصدیق به امام ، ضایع و باطل نشود. اگر چه مراد ظاهری همان کفنی است که از قبر با میت بیرون می آید. و بالجمله مقصود از امثال این تحقیقات، آن است که می خواهیم بگوییم، حقیقت این دعاها باید بالفعل در خواننده موجود باشد. زیرا که در صورت ادعاء استعداد استجابت آنها، تاخیر فیض استجابت بر خداوند روا نیست. هر چند در عالم ظاهر، بر وفق نظم حکمت خداوند ظهور ظاهر آن، بعد از ظهور امام باشد. (4)
و بالجمله; تحقیقی که در «کفن » کردیم، اگر چه خالی از بعد در اذهان نیست، و لکن بیان حقیقت و ثمر، به طریقی که گفتیم ، محتمل است.
و ایضا محتمل است که مراد از این فقره، به عجب آوردن خلایق از کفن پوشی صاحب قبر باشد.زیرا که صاحب قبر در این صورت، محل عبرت می شود. و مردم بالمعاینه می ببینند که مرده ای از قبر بیرون آمد و زنده شد. و کفن او هم که در گردن او است، شاهد است که مرده بوده. و دو مرتبه زنده شده. پس از خدا می ترسند، و به دیدن این ، در اطاعت امام در می آیند. هر چند باز بعضی عناد ورزیده و بر کفر خود اصرار نمایند و با امام در مقام محاربه برآیند.
و بنابراین ، این معنی قبل از ظهور امام و قبل از مردن، به این صورت می گیرد که آدمی در قید حیات و زندگی دنیا نباشد، به نوعی که همه مردم او را به این طریق بدانند. پس با این حال او را ببینند که کمال جد و جهد را در دعا و سایر اعمال که دلیل اخلاص خدمت امام است، از او به ظهور می رسد. پس از حال او عبرت گیرند. اگر چه بعضی باز هم متنبه نشوند.
و بنابراین کمال توجه و اقبال و مداومت باید در این فقره ، از خواننده این دعا ظاهر باشد. و اگر نه این دعای او کذب و بی ثمر خواهد بود.
و اما فقره «شاهرا سیفی » ، ادعای شجاعت است ، در مقام ترویج حق. پس صدق در آن موقوف است بر آنکه احوال آدمی به این نوع باشد که هرگز در حق مداهنه نکند. (5) و تشویش از احدی ننماید. و برهان قاطع همیشه با او باشد. و اگر نه در این فقره کاذب است.
و اما «مجردا قناتی » کنایه از دفع اعدا است، به طعن در اقوال و ادله ایشان. و «تجرید قنات » با وجود آنکه آن را غلافی نیست، اشاره به کمال ظهور آن است، مثل شمشیر که از غلاف بیرون آید و شهرت داده شود. و طول نیزه اشاره به رسا بودن طعن است به طوری که خصم هم اذعان نماید.
و فقره «ملبیا دعوة الداعی فی الحاضر و البادی » اشاره به اجابت حق است، در هر کجا که باشد، بدون استکبار و اهمال، و صدق در آن، به این است که آدمی مقام خود را بشناسد. و چون حقی را بیابد بر او ثقیل نیاید و فی الفور آن را تصدیق کند. خواه از شاه بروز کند یا رعیت ، خواه از ملا یا عام، و خواه از مسن و یا جوان، و خواه از اهل شهر یا ده، و خواه در امر دین یا دنیا. و همچنین در سایر انواع آن. و چون فقرات مذکوره خواهش حیات و سایر امور مذکوره شده ، به جهت در زمان ظهور امام، لهذا تاکید می کنی خواهش دریافتن حضور امام را ، به اینکه می گویی:
«اللهم ارنی الطلعة الرشیدة و الغرة الحمیدة واکحل ناظری بنظرة منی الیه.»
خداوندا! بنما به من [آن] درخشیدن هدایت کننده و [آن] سفیدی پیشانی ستوده شده را. و سرمه فرما، چشم نظر کننده مرا به نظری از من به سوی او.
و مراد از «طلعة رشیدة »; حضرت قائم(ع) است. زیرا که آن حضرت در کتاب و سنت تشبیه شده به آفتاب. حتی آنکه در بعض احادیث هست که مراد از آفتابی که نزدیک قیامت از مغرب طلوع می کند، آن جناب است. (6)
و همچنین مراد از «غره حمیدة » نیز آن حضرت است. زیرا که نوری است که ظاهر می شود و با برکت از برای بندگان است. مثل سفیدی پیشانی اسب که علامت مبارک بودن است.
و «سرمه چشم ، به نظر به سوی آن جناب »، کنایه از قوت و روشنی چشم است به مشاهده آن جناب. که این روشنی چشم ، دیگر کنایه است از سرور به ظهور آن حضرت .
و علی ای حال; مناسب در مقام توضیح، مناسبت آن حضرت است با آفتاب ، تا وجه تشبیه آن حضرت به آن معلوم شود. پس می گوییم که:
چنانکه آفتاب روشن است، و به طلوع او عالم روشن می شود ، و راه از چاه پیدا می شود، و هر کسی و هر چیزی با صفات او ظاهر و هویدا می شود، همچنین آن حضرت هم چون در وقتی که ظاهر می شود، عالم به نور جمال او منور می شود و هدایت و ضلالت از یکدیگر ممتاز می شوند و مؤمن و کافر، بلکه هر چیزی از سایر اشیا ممتاز می شوند و قدر و مرتبه آنها معلوم می شود، لهذا آن جناب شباهت تامه به آفتاب دارد.
بلکه می توان گفت که خلقت خداوند هم هر چیزی را ، به ظهور آن حضرت متحقق می شود. زیرا که آن حضرت مربی کل موجودات است. پس مثل آفتاب به طلوع خود، تربیت عالم را می فرماید. و حقیقت خلقت هم غیر این نیست. و اگر به نظر تحقیق نظر شود، مشاهده خواهد شد که همه ممکنات به آن حضرت موجود و بر پایند. پس تغیر احوال آن حضرت، که ظهور او بعد از خفاء او باشد، موجب تغیر احوال کل ممکنات خواهد شد.
پس کانه همه به ظهور آن حضرت ، خلقت تازه می شوند. و بلاتشبیه مثل آن حضرت ، مثل آفتاب است که به غروب او، عالم تاریک و به طلوع او، عالم روشن می شود. پس به غیبت آن حضرت عالم غایب می شود. (7)
و اما تشبیه آن حضرت به «غره حمیده » . پس آن هم به واسطه نور و میمنت است که در اول خلقت ، از مقدم بر کل خلق، ظاهر می شود. مثل آنکه سر اسب، که از اول ظاهر شد، اول سفیدی پیشانی او به نظر می آید.
و توضیح «کحل ناظر به نظر به آن حضرت » ، این است که; آن حضرت به دیده بصیرت مشاهده شود و شناخته شود. و ظهور او باعث سرور مؤمنین شود. و اگر نه مجرد نظر ظاهری او ، مثمری نخواهد بود. و حقیقت این رؤیت ، به چشم بصیرت به این متحقق می شود که آدمی ، چشمی همجنس آن حضرت به هم رساند، که به چشم او ، او را ببیند و بشناسد، که فی الحقیقه ، دلیل او ، خود او باشد. نه آنکه غیر او را، وسیله معرفت او سازند. و گر نه غیر، حجاب فیمابین او و شخص خواهد شد. پس عین نظر، کحل ناظر خواهد بود. نه آنکه به کحل خارج، چشم ناظر شود. و این همجنس بودن، بسته به پاکی اصل طینت و استعداد است، و گر نه اعراض را اعتباری و ثباتی نیست.
و از اینجا معلوم می شود که این فقره هم ادعا طیب طینت است، که محتمل صدق و کذب هست. و میزان، ظهور آن حضرت است . و اگر نه هر کسی ادعا می نماید. و به مقتضای قاعده ای که مکررا گذشت تاخیر فیض از مستعد جایز نیست. لهذا حقیقت استجابت در این فقره هم، در صورت صدق در زمان غیبت هم، ممکن است و در نفس دعا است. چنان که نظائر آن را سابقا دانستی. و همچنین است کلام در آنچه می گویی:
«و عجل فرجه و سهل مخرجه و اوسع منهجه و اسلک بی محجته و انفذ امره و اشدد ازره.»
و تعجیل فرما فرج او را. و آسان فرما بیرون آمدن او را . و فراخ فرما راه رفتار او را و سلوک فرما ، مرا در محل و راه حجت او . و نفوذ ده او را . و محکم فرما قوت و پشت او را.
و مراد به «فرج » یا ظهور او است، یا آن چیزی که بر ظهور او مترتب می شود; از فتح و نصرت و غلبه بر اعدا. و ثانی ، اظهر است. ولکن اول ، اوفق به قواعد عقلیه است. زیرا که بلایی و غمی و همی بدتر از غیبت امام نیست. زیرا که غیبت اصل همه مفاسد مترتبه بر عدم حضور حجت و سلطان است، (8) بلکه اگر نبود اعظمیت مفاسد، دیگر هر آینه ، غیبت امام خلاف حکمت خداوندی بود. و چون مفاسد دیگر که اعظم است، بر ظهور دائمی او مترتب می شود، که منشا کل آنها، عدم استعداد مردم است برای خدمت او. لهذا غیبت موافق حکمت شده و خداوند اگر چه قادر است بر دفع جمیع مفاسد، و لکن دفع کل هم خلاف قانون حکمت و عموم رحمت است. و لهدا امام غایب می شود و با وجود این ، باید بندگان ، غیبت او را بلای عظیم بدانند و رفع آن را از خدا بخواهند که آن ظهور امام است. اگر چه با قطع نظر باشد از فوائد دیگر مترتبه بر آن. (9)
و مراد از «تسهیل مخرج امام » ، مهیا ساختن اسباب آن است. مثل آنکه به عنایت خود، مردم را مستعد خدمت او کند. و خود او را ماذون در خروج فرماید. و اعادی او را خوار و ذلیل کند، که او در خروج ، اندیشه از ایشان نفرماید. و همچنین سایر اسباب ظاهره و باطنه را برای او فراهم آورد. و «فراخی راه رفتاراو» ، یحتمل، اشاره به آن باشد که به هیچ وجه ، تنگی برای آن حضرت نباشد; نه در معاش و نه در سلطنت و نه در حکمرانی و نه در حضر و نه در سفر و نه در جنگ و نه در صلح و نه در تکلیف و نه در علوم و معارف و همچنین غیر اینها از هر چه که تصور شود. زیرا که حذف مقتضی مفید عموم است. و در اینجا «منهج » مقید به چیزی نشده است.
و حقیقت کل این «وسعت »ها، راجع به وسعت صدر و ذات و نفس خود امام است که حاکی از لاحدی خداوند است که به هیچ وجه محدود نیست. و جمیع حدود در تحت او و در فرمان او است. چنانکه از صفات خداوند است که «یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید» . و اگر نه دنیا را قدر و مقداری در نزد امام نیست که از برای او تنگ شود یا فراخ.
و مراد از «سلوک محجه » او ، قبول حجج او است در اثبات امر خود; از دلایل و براهین و بینات از معجزات و غیرها، که کل ، طریق معرفت او است. و هر کسی باید در آن سلوک کرده تا به مقصود برسد. و ممکن است که مراد، سلوک راه حجج او باشد در اثبات امر او ، برای الزام مخالفین و معاندین. یا مراد عمل به مقتضای حجتهای او باشد در اصول و فروع دین. زیرا که این دو وجه هم نوع سلوکی است در راه حق.
و مراد از «نفوذ امر او»، قبول خلایق است فرمایشات او را . یا مراد رسوخ حقیت او است در قلوب; یعنی اعتقاد به حقیقت او کنند. با آنکه مقصود آن است که آثار حقیت او در آفاق و انفس ظاهر شود، به اینکه ظهور او تصرف در اوضاع عالم کند. مثل آنکه نیکان را ، نیکی ایشان را ظاهر کند، و بدی بدان را نیز ظاهر کند; هر چند در ظاهر ، نیکی نیکان قبل از ظهور او، مخفی و بدی بدان نیز مخفی باشد. و به واسطه ظهور او ، این دو ظاهر شود.زیرا که ظهور آن حضرت ، میزان و محک حقایق و اسرار خلایق است.
و بالجمله; بعید نیست که امثال این احتمالات همه مندرج در این فقرات باشد. زیرا که منافاتی فیما بین آنها نیست.
و اینکه خواهش از خدا می شود که خداوند نفوذ دهد امر او را ، با وجودی که در غیر وجه اخیر نفوذ امر آن حضرت باید از خلایق متمشی شود به جهت آن است که مرجع خلایق هم خداوند است. و زمام همه امور به دست او است. و تقدیر و تدبیر ملک بر وفق حکمت مختص او است. پس همه با او است و احدی در چیزی خارج از قدرت او نیست. اگر چه آن را در حد خود، قدرت و اختیاری باشد. ولکن با وجود همه اینها، از قواعد سابقه و فوریت اجابت ادعیه صادقه و رجوع آنها و متعلقات آنها در نفس داعی، معلوم شود که حقیقت همه این فقرات بالفعل در نفس داعی باید موجود باشد، که دعا بنابر آن ، اظهار حال است نه غیر آن.
و مراد از «محکمی قوت و پشت آن حضرت » ، تسدید (10) خداوند است، آن حضرت را، به تایید دلایل و براهین و توضیح حجج امارات یقین . یا مراد کثرت اتباع و اصحاب و خلوص یاران و احباب او است، که سبب رواج امر او شود. و ممکن است که «شدت ازر» اشاره به وزرا و امرا و علما و حکما و سایر اهل دانش باشد، که خداوند برای آن بزرگوار قرار دهد، تا آنکه همه ارکان ملک برای او حاصل شود.
و بنابراین ، افراد «ازر» یحتمل اشاره باشد به راس و رئیس ظوائف مذکوره که به منزله حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشد نسبت به خاتم الانبیاء6 و هارون نیست به حضرت موسی(ع) چنانکه در آیه کریمه: «اشدد به ارزی » (11) واقع شده است.
والحاصل ، چون ظهور آن حضرت، شباهت تامه با ظهور انبیا: خواهد داشت، لهذا در امثال این گونه امور، نظیر آنها خواهد بود. و چون امر ملک آن حضرت، به آنچه گذشت، تمام شد، بعد از آن تعمیر آن را از خدا می خواهی و می گویی:
«و اعمر اللهم به بلادک و احی به عبادک فانک قلت و قولک الحق ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس .»
و عمارت فرما خداوندا! به سبب امام، شهرهای خود را . و زنده فرما! به او ، بندگان خود را . پس به درستی که تو فرموده ای و فرمایش تو حق است ، که ظاهر شد تباهی در بیابان و دریا، به سبب آنچه کسب کرده است دستهای مردم.
و «تعمیر بلاد» به سبب ظهور آن حضرت خواهد شد، که غالب بر بلاد خواهد شد. و قواعد عدل و داد را در آنها، جاری خواهد فرمود. و اگر نه ، بلاد ملک خداوند، همیشه معمور است. زیرا که سلطنت و قدرت او تمام است. و به هیچ وجه ، نقصی را راه به آنجا نیست . (12) و همچنین است کلام در «حیات بندگان »، به سبب ظهور امام، که آن هم کنایه از ظهور صلاح ایشان است، بعد از خفاء آن، در اول خلقت. و الا هرگز خلقت خالی از مصالح کامنه (13) نیست. زیرا که خداوند حکیم و کامل است و به مقتضای آن فاعل است و تغییری به او راه نمی یابد.
و ممکن است که فقره «احی به عبادک »، اشاره به زنده شدن ایشان بعد از موت باشد که آن را «رجعت » می نامیم. و به عبارت اخری، قیامت صغری می نامیم. ولکن احتمال اول اقرب و انسب است به فقره «و اعمر اللهم به بلادک ».
و علی ای حال ، چون طلب تعمیر و احیاء بلاد و عباد، دلیل اثبات خرابی و موت فعلی است. و آنها به سبب خود بلاد و عباد است نه خداوند، لهذا در استدلال بر ثبوت خرابی و موت اشاره شده که باعث آنها اعمال مردم است که بد است. چنانکه خداوند در آیه «ظهر الفساد» (14) – تا آخر بیان آن را فرموده.
و بالجمله; در توضیح این فقره می گوییم که: شبهه ای نیست که قدرت خداوند و حکمت او،تمام است و بنابراین تمکین او، مردم را به جهت افساد ملک او محال است. زیرا که این ، ابطال حکمت خواهد شد. و حال آنکه مصلحت مقصوده در حکمت ، به مقتضای عموم قدرت ، باید لا محاله به عمل بیاید. پس مقصود از فسادی که مترتب می شود بر اعمال مردم، نیست مگر آن چیزی که راجع به قصور، تقصیر خود ایشان می شود، در استعداد و قبول خیرات و مصالح مفاضه (15) از خداوند.
و بنابراین مقصود از تعمیر بلاد که کنایه از رفع فساد است، و احیاء عباد که کنایه از ترقی ایشان از حضیض قصور و تقصیر است، آن است که چون ظهور امام، موجب رشد و هدایت و صلاح عباد و بلاد است، لهذا در این فقره خواهش شده که: خداوندا! فساد بلاد و عباد را به ظهور امام رفع فرما.
و بعد از ذکر، وجه فساد بلاد و عباد; که اعمال مردم باشد، متفرع بر آن می کنی، خواهش وجه صلاح ایشان را، که ظهور امام باشد و می گویی:
«فاظهر اللهم لنا ولیک و ابن بنت نبیک المسمی باسم رسولک »پس ظاهر فرما، خداوندا! از برای ما، صاحب اختیار از جانب خود را ، و پسر دختر پیغمبر خود را ، که مسمی است به اسم فرستاده تو.
زیرا که ظهور آن حضرت ، چنانکه گفتیم ، موجب ترقی بلاد و عباد است. پس وجه صلاح ایشان همان خواهد بود و بس.
و خواندن آن حضرت را به اسم «ولی »، اشاره به صاحب اختیاری او است، در کل امور دین و دنیای مردم زیرا که حذف مقتضی ، مفید عموم است.
و خواندن او رابه اسم پسر دختر پیغمبر، به جهت آن است که نسب آن حضرت به فاطمه(س) می رسد. اگر چه به چندین واسطه باشد. زیرا که کثرت وسائط، مانع از اولاد بودن نیست. و از این جهت است که همه بنی اسرائیل را مثلا «بنی اسرائیل » می گویند. با وجودی که میانه اسرائیل و اکثر ایشان قرنهای بسیار گذشته است.
و اگر قناعت به این نکنی و بگویی که پسر دختر پیغمبر را باید زیادتی خصوصیتی باشد به دختر پیغمبر، می گوییم که امام عصر (ع) زیادتی خصوصیت هم نسبت به فاطمه(س) دارد، زیرا که اشرف و اقرب از اویی به فاطمه(س) در عصر غیبت نیست ، با وجود آنکه ممکن است که ذکر این فقره من باب ذکر فضائل فاطمه(س) و پیغمبر(ص) باشد. به این معنی که در نزذ خداوند، ذکر ثنا و مدح و فضیلت ایشان ، به این فضیلت شده ; به جهت آنکه ایشان شفاعت خواه شخص شوند در نزد خداوند، تا این حاجت او را روا فرماید و لکن این احتمال خالی از بعدی نیست. (16)
و بالجمله مقصود این است که: «خداوندا! آن کسی را که ما معرفت به حق او به واسطه پیغمبر و دختر او داریم، ظاهر فرما; به جهت رفع فساد بلاد و عباد.»
و مسمی بودن آن حضرت به اسم پیغمبر، اشاره است به اسم «م – ح – م – د»، که در اخبار منع از تصریح به آن شده . و از این جهت در این دعا هم تصریح به آن نشده است. و در این فقره هم اشاره به تشریف آن حضرت است، به مسمی بودن به اسم «رسول » که موجب انجاح مسؤول است، بر وجه احسن. زیرا که چنانکه پیغمبر اهل بود برای اصلاح عباد و بلاد، همچنین کسی هم که مسمی به اسم شریف او است، اهل برای آن خواهد بود. پس خواهش ظهور او بجا خواهد بود.
والحاصل ; چون در شریعت پیغمبر ، دلها همه بسته به حب آن جناب و ایمان به او است، لهذا امام عصر هم (ع) معروف به آن جناب است. و اگر نه سلطنت و جهان گیری امام دخلی به پیغمبر ندارد، چنانکه کل عباد و بلاد را مسخر خواهد فرمود، به نوعی که ربع آن را پیغمبر مسخر نفرموده باشد.
پی نوشتها:
1. اصل: نوع .
2. اصل: وجودی.
3. اعراف،آیه 26 .
4. حقیقت تاخیر هم چیزی جز این نیست. و در ضمن در روایات وارده از ناحیه مقدسه ائمه اطهار9 بحث جامعی در علل تاخیر استجابت دعا از جانب خدای متعال شده است. در این باره ، رجوع شود به کتاب عدة الداعی ، اثر ارزشمند عالم جلیل ابن فهد حلی ص 82 و 90.
5. مداهنه: خدعه کردن ، دورویی کردن.
6. ر.ک: کمال الدین باب 47 ، حدیث الدجال و ما یتصل به من امر قائم(ع) ، ضمن حدیث 1 ، صص 528 -527، خراسانی ، شیخ محمد جواد، صص 123-122.
7. مقصود از این کلام آن است که چون امر خلق امر بین الامرین است، نه در وقت وجود ایشان را وجود صرف است و نه در وقت عدم ایشان را ء عدم صرف است. پس حقیقت ایشان ، در هر وقت ، بر حال خود است. خواه ایشان را موجود گویند و خواه معدوم. پس بنابراین ، حقیقت وجود، به ظهور بعد از غیبت است. و حقیقت عدم، به غیبت بعد از ظهور یا قبل از ظهور است. و محصلی برای آنها، غیر این نیست.
8. مفاسد مترتبه بر غیبت حجت ، طغیان مردم و شیوع جهل و حیرت خلایق است در علوم دینیه . و مفاسد مترتبه بر داوم ظهور او، عدم قبول مردم است اسرار علم او و حقایق علوم دینیه را . و همچنین در صدد ایذاء و قتل او بر آمدن و او را مقتول و مخذول کردن و نظایر اینها از آنچه که در احادیث و کلمات علماء اعلام بیان شده ، یا اشاره به آنها شده از آنچه سؤال از آن را منع کرده اند.
9. فوائد مترتبه بر غیبت امام بسیار است. یکی حصول استعداد است که در متن اشاره به آن شده و عمدتا همین است. و فوائد دیگر مانند ظهور علو امر او است بعد از ظهور او و ظهور نعمت است بعد ازعدم آن و تقدم شر و انقطاع آن است به خیر نه به عکس، و حال آنکه کمال خیر به شر ظاهر می شود. و از این جهت شر هم ضرور است و در حکمت و همچنین امثال اینها از آنچه که مرجع آنها کلا امتناع ابتداء به خیر است به ملاحظه آنکه مراتب آن را نهایت نیست و هر مرتبه ای مادونی نسبت به ما فوق آن شر است.
10.تسدید: استوار کردن، راست و درست کردن . 11. طه، آیه 31.
12. چنانچه در کریمه «و احیینابه بلدة میتا»(ق، آیه 11) تفسیر شده حیات زمین و بلده، به ظهور صلاح ثمار و نباتات آن . فتدبر منه.
13. کامنه: مؤنت کامن; پنهان ، پوشیده شونده.
14.روم، آیه 41 .
15. مفاضه: افاضه شده. به فیض داده شده .
16. و وجه بعد آن است که امام مشرف به نبی است نه نبی به امام . و این احتمال مبتنی بر دویم است نه اول. ولکن مقصود ، اصل این است که فرزند پیغمبر مروج طریقه پیغمبر است. و معروف به او است. و فضیلت او فضیلت او است. پس فرقی فیمابین ایشان نیست، پس ظهور هر دو در ظهور امام مطلوب است. فافهم .منه رحمه الله تعالی.